خُب از بس گفتید یه خورده شادتر بنویس ، چقدر غمگین ، اگه مشکلی هست ... . گفتم اینبار دیگه یه مطلب خنده دار بنویسم که هم شما شاد بشین هم ام بخش آبدارخونه وبلاگمون که خیلی وقته که خاک نشسته روش -از بس که چیزی ننوشیتم- یه خورده نو نواتر بشه.
نویسنده: |
دوشنبه 87 اردیبهشت 9 ساعت 3:47 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
صعود می کنم بر کوه ، به امید دیدارت آسمان را می کاوم ، ماه را نمی یابم دانه های ریز اندوه می چکند بر گونه ام دل پریشان می شود در شوق رویت
نویسنده: |
یکشنبه 87 اردیبهشت 8 ساعت 12:35 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
دیروز سر کلاس داشتم کتاب شکوه آزادی اشو رو می خوندم که مطلب جالبی توجهم رو جلب کرد . دیدم حیفه که تو وبلاگم ننویسم . « تمدن تا امروز همواره نوعی دیوانگی را با خود به همراه داشته است . تمدن دیوانه خانه انسانهاست . ما به بچه فشار می آوریم که هرچه بیشتر و بیشتر روحیه معمولی بودن به خود بگیرد و کمتر و کمتر روح شاعرانه داشته باشد . به بچه فشار می آوریم که به امور غیر طبیعی از قبیل پول ، شهرت اجتماعی ، قدرت ، جاه طلبی هر چه بیشتر و بیشتر علاقه مند شود و در عوض هر چه بیشتر و بیشتر علاقه خود را به لذتهای اصیل زندگی از دست بدهد . ما بچه بازیگوش را به یک موجود فرمانبر تبدیل می کنیم . کم کم اخلاق فرمانبری مطرح می شود و وظیفه اهمیتی فراتر از عشق می یابد ؛ امور رسمی از امور غیر رسمی مهم تر می شود ؛ آداب و رسوم نسبت به حقیقت اهمیت بیشتری پیدا می کند و سیاست ارزشی بیش از اصالت می یابد.» در جایی دیگر در جواب شاعری به اسم مانیشا که عاجز از بیان عشقش است و از این مطلب رنج می برد می گوید : «مانیشا ! چنین چیزی اتفاق می افتد . هر چه نسبت به شخص مورد علاقه ات احساس بیشتری داشته باشی ، در بیان آن ناتوانی بیشتری احساس خواهی کرد . احساسات سطحی به سادگی قابل بیان است ، حرفهای معمول برای بیان آنها بسنده اند . کلمات عادی هرگز نمی توانند احساس های عمیق را بیان کنند . کلمات معمولی سطحی اند . هنگامی که احساس عمیقتر می شود ، باید بیان به فراسوی کلمه برود تا شما به درک درونی احساس ها برسید . در این حالت شما در اثر مواجهه با آنها ذوق زده میشوید و هیجان تمام وجود شما را می گیرد اما برای این حالت واژه ای نمی یابید . هرچه بیشتر تلاش کنید بیشتر شکست می خورید . هنگامی که می خواهید به بیان آن حالات بپردازید می بینید آن معانی فربه چه طور لاغر و نحیف می شوند . این تجربه سخت و توانکاه بوده ؛ اما حالا که می خواهید آن تجربه گران را به بیان در آورید می بینید که انگار در شرح اقیانوس تنها قطره ای را به عنوان شاهد آورده اید . شما در یک اقیانوس بزرگ غوطه خورده اید اما به دیگران جویباری خرد را می نمایید و این مشکل برای او عمیقتر است . او شاعر است و در خود فرو می رود . » هرچند که این مطلب مویدی برای مضامین عرفانی در شعراست ولی منظور من ثابت کردن حرفم بود که به یه نفر گفته بودم کلمات قاصرند امیدوارم طرف قانع بشه .
نویسنده: |
سه شنبه 87 اردیبهشت 3 ساعت 3:23 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
سوگند به بیداری ، سوگند به درد سوگند به نگاه های خیره بر پرده سوگند به بوق ممتد تلفن ، پیاپی و آرام
نویسنده: |
دوشنبه 87 اردیبهشت 2 ساعت 9:21 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
پسرک بلند قدی را می بینم . مو یور و لاغر با ریشهای حنایی رنگ . آه بلندی می کشد و نگاهی به آسمان می اندازد . می نشیند پشت فرمان . پدر ، مادر و خواهرش نیز سوار می شوند . حلقه اندوه جلوی چشمان پسرک را گرفته است . آهسته می گوید : لعنت به قم !
نویسنده: |
یکشنبه 87 اردیبهشت 1 ساعت 2:3 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
در هر کجای جهان عشق بود لعنتم نثار جادوی دو چشمان تو عقلم خراب کرد این فتنه که کردی به جهان علتش چه بود آن ناف چو آهوی تو مستم کند ولی گردیده پریشان رخ من همچو خیالت
نویسنده: |
شنبه 87 فروردین 31 ساعت 2:1 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
از صحبتهای مادرم قضیه را می فهمم. هنوز تلفن را قطع نکرده است که از خانه می زنم
نویسنده: |
جمعه 87 فروردین 30 ساعت 11:5 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|