سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شب سوم -
آنکه مغلوب غفلت شود، دلش می میرد . [امام علی علیه السلام]
    شب سوم

 شمع یه استوانه اشکه -رجبعلی محبی-

از صحبتهای مادرم قضیه را می فهمم. هنوز تلفن را قطع نکرده است که از خانه می زنم
بیرون. هالم به هم می خورد. تمام حواسم با هم قاطی شده اند . دلم را می بینم. یا شاید
می شنوم. حس می کنم تمام غمهای بزرگ عالم هر یک مثل دانه های برف آسمان دلم
را پوشانده اند. کسی باید زیر این باران بایستد ، اما ... .
طبق عادت سوار ماشین
می شوم. بی هدف . نمی توانم به کوه همیشگی بروم. شاید هم نمی خواهم . همه فکر
و خیالات هستی به مغزم سرازیر می شوند . نمی توانم جلویشان را بگیرم . بغض
سنگینی سد اشکهایم شده است . جاده تاریک است و خلوت . ماشین به نرمی از کنار
کوه خضر می گذرد ، خوصله اینجا را هم ندارم .سیل اشکها اذیتم می کنند . چراغهای
برقی که با فاصله کمی کنار هم چیده شده اند ، نورشان را گُله گله همچون نمک بر
زخمهایم می پاشند . لبخندش را به یاد می آورم ؛ زمانی که گفتم کلمات قاصرند . بغضم
می شکند . سیل اشک جاری می شود . دنیای اطراف را از پس لایه ای آب ، تار می بینم .
نمی توانم رانندگی کنم ، کنار می زنم و پیاده می شوم . تپه ای سنگی چشمم را می گیرد .
صعود می کنم یا سقوط ، نمی دانم . دقایقی بعد خودم را بر قله تپه می بینم . سیل
نمی تواند غمها را بشوید . غمها خیلی بزرگند . صبرم طاق می شود . خون درون
رگهایم به جوش می آید. احساس حقارت می کنم . کله ام بزرگ می شود . بزرگ و
بزرگ تر . خون به چشمهایم می رسد . چشمانم سرخ شده اند . کله ام گیج می رود .
همه اختیارات ام سلب می شود .
بی اختیار با هر تپش قلبم سرم را به تخته سنگی می کوبم ... .  

 



 
نویسنده:  |  جمعه 87 فروردین 30  ساعت 11:5 عصر 

    همه دار و ندار پریشان
درآمد واقعی از اینترنت
آغازی جدید
آخرین سخن
داستان
اسلام امریکایی و اسلام ناب محمدی
کاریکلماتور 7
نه قانونی و نه منطقی
سبک عراقی
سبک خراسانی
[عناوین آرشیوشده]