تو نظرای قبلی نوشتین که یه خورده شاداب تر باشه. طاعت امر کردم . این شعرم واسه چند وقت پیشه که رفته بودم روستامون. با پدربزرگم که اسمش بهلول رفتم باغ. آسمان آبی است
نویسنده: |
سه شنبه 87 فروردین 27 ساعت 4:56 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
تمنا می کنم
نویسنده: |
جمعه 87 فروردین 23 ساعت 7:11 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
ساعت 4:28 دقیقه است به وقت من ساعت ساعت کرم است به نفع من دور دور هجران است به نفع ما حکمت ، حکمت امتحان است به نفع ما زمان بستر جویبار حوادث هاست به نفع او ساعت و جویبار و هجران به نفع ما
نویسنده: |
دوشنبه 87 فروردین 19 ساعت 8:41 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
دلم تنگ است هوا سرد است دلش سنگ است
نویسنده: |
شنبه 87 فروردین 17 ساعت 11:8 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
و چشمانت تمام لحظه های خواب را بیدار ماندم یکی گشته تمام خواب و بیداری ابوالآدم به جرم عشق محکوم شد
نویسنده: |
پنج شنبه 87 فروردین 15 ساعت 2:7 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
نشسته بود رو صندلی چوبی پارک . تنها بود و دلتنگ . جوان ژولیده مویی نشست کنارش . سریع به اطراف نگاهی انداخت و آرام پرسید:«پنیر می خوای؟»
نویسنده: |
چهارشنبه 87 فروردین 14 ساعت 1:0 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
* آسمان اقیانوس وارونه است. * چشمه چشم کوه است ، چشم چشمه انسان.
نویسنده: |
دوشنبه 87 فروردین 12 ساعت 12:6 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|