آن روز این شعری که خوندی مال همین آقای امین پور بود . که واقعا خدا رحمتش کنه مرد خوبی بود . شعر های زیادی گفته بود و مخصوصا در رابطه با دفاع مقدس شعر های عالی داشت . فقط می تونم بگم که در نبود او یک خلا عظیم در انجمن شاعران ما وجود دارد. این شعر هم که در وصف اوست از آقای ابراهیم سنایی است: یک عمر به جرم عاشقی پرپر زد
نویسنده: |
سه شنبه 86 آبان 8 ساعت 7:49 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
خداوندا ! کیست که ساغر محبت از دست تو نوش کرد و حلقه بندگی دیگری در گوش کرد ؟! کدامین نرگس ، پای نیاز در چشمه تو شست و چشم شیفتگی به تو ندوخت ؟ خدایا ! کدامین کهکشان بر گرد تو گشت و واله و حیران تو نگشت ؟ عزیزا ! کدامین نیلوفر آبی به عشق تو سر فرا آورد و جاذبه مهر تو را دید و به برکه گریخت ؟ معشوقا ! کدامین انسان پیشانی عشق بر خاک ربوبیت تو سائید و شیرینی تو چشید و دل به دیگری سپرد ؟ دلبرا ! کدامین پروانه ، شعله های ملتهب جمال تو دید و به ظلمت پناه برد ؟ امیدا ! کدامین یوسف به عشق رویای تو آواره نگشت ؟ کدامین یوسف در زیر سر پناه تو به زلیخا پناه داد ؟ شاهدا ! کدامین موسی در کوره طور گداخته شد و حضور رقیب تو را دوام آورد ؟ ربّا ! کدامین مریم کلامی با تو گفت و لب از صحبت تو ننهفت ؟ شور آفرینا ! کدامین محمد در حرا صدای تو شنید و نلرزید ؟ و ما اکنون سی روز را به شوق تو روزه گرفته ایم . تهجد کرده ایم . امید داریم که در این روز عید ما را ببخشی و دست خالی از سفره کرمت نرانی ؟
نویسنده: |
جمعه 86 مهر 20 ساعت 2:22 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
قرآن به جز وصف علی آیه ندارد، اسلام به جز حب علی پایه ندارد، گفتم بروم سایه لطفش بنشینم ، دیدم که علی نور بود، سایه ندارد... شهادت مولای متقیان ، امیر مومنان ، علی عالی اعلی بر همه شما تسلیت باد.
نویسنده: |
پنج شنبه 86 مهر 12 ساعت 2:37 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
غم عشقت دلا آتش به جانم می زند انتظارت یکسره قید حیاتم می زند گر بمیرم من نبینم صورت معشوق خویش آتش عشقم ز دل آتش به خاکم می زند میلادش مبارک باد. باشد که ما نیز از یاورانش باشیم .
نویسنده: |
چهارشنبه 86 شهریور 7 ساعت 1:18 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
زی ذی نامه
الهی به مردان درخانه ات به آن زن ذلیلان فرزانه ات به آنان که با امر روحی فداک نشینند وسبزی نمایند پاک به آنان که ازبیخ وبن زی ذیند شب وروز با امر زن می زیند به آنان که مرعوب مادر زنند ز اخلاق نیکوش دم می زنند به آن شیر مردان با پیشبند که در ظرف شستن به تاب وتبند به آنان که در بچه داری تکند یلان عوض کردن پوشکند به آنان که بی امر و اذن عیال نیاید در از جیبشان یک ریال به آنان که با ذوق وشوق تمام به مادرزن خود بگویند مام به آنان که دارند با افتخار نشان ایزو نه هزار و چهار به آنان که دامن رفو می کنند زبعد رفویش اتو می کنند به آنان که در گیر سوزن نخند گرفتار پخت و پز مطبخند به آن قر مه سبزی پزان قدر به آن مادران به ظاهر پدر الهی به آه دل زن ذلیل به آن آشک چشمان مَمَد سیبیل به تنهای مردان که از لنگه کفش چو جیغ عیالشان شد بنفش که ما را براین عهد استوار از این زن ذلیلی مکن برکنار به زی ذی جماعت نما لطف خاص نفرما از این یوغ ما راخلاص
نویسنده: |
شنبه 86 مرداد 27 ساعت 1:8 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
مشتی خاک از گورستان متروک ذهنم آنجا که خاطراتت را کشتم برداشتم و بر آسمان شهرت پاشیدم باشد که تا ابد به نفرین من آسمانت خاکستری شود ... سکوت گورهای خفته در ذهنم را با بوسه ای تقدیم لبان شهرت می کنم تا همیشه غرق در سکوتی سرد و دهشت انگیز با لبان مهر و موم شده ی شهرت به دست من در خفقان تاریخیت بمیری ... تنها یک یادگار برایت به جا گذاشته ام طومار نفرینیم را که از میان دویست جنگ خونین بینمان به سلامت بیرون آوردم بردار و بر قلبت حک کن که این نفرین هر کجا که باشی آسمانت را خاکستری و زمینت را گورستان می کند چنانکه برای رسیدن لحظه ی مرگت دست دعا بلند کنی ... دیگر نه به نام خدا نه به نام مسیح ... به اسم مقدس و اعظم خودم لحظه های جان کندنت را به تو تقدیم می کنم نه کتاب مقدسی بر سینه ات می گذارم و نه حتی قر آنی را کتاب عشقم را با تو به خاک می سپارم باشد که شفاعتت کند به دوزخ ... تلقینت نمی کنم که نام خدا را به زیان بیاوری باید به آتش نام من بمیری !
نویسنده: |
شنبه 86 مرداد 27 ساعت 12:41 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
دین وجو دارد ، دیندار نه ! دل وجو دارد اما دلدار نه ! در هر چیز ، پاک و صاف و کامل وجود دارد ولی کمیاب است. در بچه گی همیشه صدایی به گوشم می رسید که می گفت : کمی کم کم کمی کم کم کمی کم . الان می این افراد و این اشخاص . این دین و این دین داری ؛ با روح من سازگار نیست ! همه جا ریا است و تزویر . همه مادی!. مال دنیا چشم همه را کور و گوش همه را کر کرده است . عاطفه چون بذر گندمی در خشکسالی پوسیده ! نمی دانم بگریم و یا بگویم ! یا حتی بنویسم ؟ خیلی نامردی است ! همه حرف می زنند و در عمل لنگ ! همه به فکر سود خود ، نه دین ، نه انسان ، نه خدا ، و نه آخرت ! همه مرده اند . ! هیچ زنده ای به چشم نمی خورد . همه جا نفرین! هیچ دعایی به گوش نمی رسد ! همه خوابیده اند ! هیچ بیداری نمی بینم ! زندگی مان شده است زندگی مورچگان ! زندگی مورچه نشاط ندارد . همیشه بار می کشد و اهتکار می کند . زندگی ما بدتر . همان بار را هم نمی کشیم ! چرا نشاط در زندگی ما نابود گشته است ؟ چرا رنگ و فرم صورت مردم نیز عوض شده است ؟ همه صورتها سیاه و سوخته یا سفید آماس کرده است ! فرم لباس بد ! موس سر افتضاح ! درون مضطرب ! اخلاقها تند و خشن ! کسی دنبال حسن و حسنه نیست ! عاطفه مرده است ! کسی رحم را به خاطر نمی آورد ! اگر کسی خوبی کند نه به خاطر خدا ؛ که به خاطر نیکی مقابل آن است ! نمی دانم ! هیچ چیز نمی دانم ! نمی دانم کدامین نفرین ما را گرفته است ! کدامین میوه ممنوعه ای بوده است خود خورده ایم و خبر نداریم ! دل بر که توان بست چو دلدار نباشد غم با که توان گفت چو غمخوار نباشد
نویسنده: |
جمعه 86 مرداد 26 ساعت 11:6 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|