سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پریشان نامه -
هرکه از آزارش ایمن باشی، به برادری با او رغبت کن [امام علی علیه السلام]

آیه الله بهجت هم رفت . 
البته همش تقصیر آیه الله تبریزی بود(خدارحمتش کنه). وگرنه آقای بهجت که جرات نمی کرد . 
سه سال پیش رو تصور کنین . همه علما پیر و سن بالا بودن ولی هیشکودوم جرات نمی کردن برن. مگه دست خودشه . اسلام به اونا نیاز داشت . ولی آقای تبریز اومد و یهو مرد .( اگه تو زندگی آیه الله تبریزی نگاهی بیاندازید متوجه می شید که همیشه آدم با جرات و جسوری بوده ). بعدش هم که تا ملت سرشون گرم بود بقیه هم پشت سرش سریع رفتن . دیگه بعد از اون مردن کار عادی شد . انقدر عادی شد که آقای فاضل _رحمه الله_با اونهمه مقلدی که داشت بار و بندیل و بست و رفت . 2 سه روز همه جا بسته بود. درس نرفتیم و خوابیدیم . بعدش تازه فهمیدیم که مقلداش آواره شدن. یه نمونه اش من. کلی زور زده بودم تا ایشون رو اعلم دونسته بودم و تقلید کرده بودم حالا باید به یکی دیگه عدول می کردم . تازه رفیقم که بعد فوت آقای تبریزی به آقای فاضل عدول کرده بود و آقای فاضل که مرحوم شد رفت تا دوباره یه مرجع دیگه پیدا کنه . مقلد آقای بهجت شد . کلی هم نگران بود که نکنه این مرجعمون هم بمیره ! تا اینکه آقای بهجت_رحمه الله_ هم رفتن . امروز که دیدمش می گفت جونترین مرجع تقلید کیه؟
...؟

 
نویسنده:  |  سه شنبه 88 اردیبهشت 29  ساعت 5:4 صبح 
    بازگشت

یاهو
سلام.  شرمنده که دیر آپ کردم. پدر بزرگم فوت شده بود سرم شلوغ بود. حالا هم تازه رسیدم و نمیدونم چی بنویسم. یه خورده که فکر کردم دیدم چی بهتر از این شعری که اودنی سرودم .

نکند فاصله افتد به میان من و تو
نظر پیر مغانی به کمال من و تو

نه تو لیلی و نه من عاشق مجنون وارم
نشود رابطه لیلی و مجنون به کمال من و تو

جن و انس و ملک و حور و پری واله من
چرخ ایام کجا دیده جمال من و تو

عشق ما نبض جهان است ، جهان در رگ تو
نشود فرض محالی که جدال من و تو

شاکرم روح الامین را که زحق
خبر آورد که بشکسته سفال من و تو

کس کجا دیده پریشان بشود زار و حزین
که پریشان تر از من نشود جز به نهال من و تو

دست تقدیر نشد یار و مددکار ولی
چه کنم چونکه شکسته است کمان من و تو (پیامبر به اندازه یه کمان تو شب معراج با خدا فاصله داشت)



 
نویسنده:  |  شنبه 88 فروردین 22  ساعت 1:33 صبح 

قم.بالای کوه دوبرادر.حسین مثبت در حال خنده و حسین سلول  در گوشه تصویر
این عکسی که دیدید مربوط میشه به یکی از جمعه هایی که رفتیم بالای کوه دو برادر صبحونه بخوریم . عکاسش منم . اون پسره هم که داره می خنده حسین مثبته .
این پسره دیروز روز آخر زندگی قبل از سربازی اش بود . ما هم چند نفر از دوستان جمع شدیم و براش یه مجلس تودیع گرفتیم و فرستادیمش خونه ی سربازی . من چند بیت شعر براش تقدیم کردم که گفتم بد نیست اینجا بنویسم . (شما هم حال کنید .)

عزیزان ساقی مجلس ز دست رفت
در میخانه غم را ببست رفت
در این میخانه آکنده از دود
همین دیروز بغل دستم نشست رفت

دلم در گوشه میخانه مانده
جدا از درد و رنج و ناله مانده
نه که چون می روی قلبم کبابه
بساط عشقمان بی پایه مانده
(آخه مرحوم خیلی آدم پایه ای بود)

این دوبیت رو هم از زبان خودش گفتم با تفوّض از ناصر فیض
یاران قرار نیست که بی ما صفا کنند
هر چیز را که زود نباید هوا کنند
پایان خدمتم چو گذارم به جیب پشت
مجبور می شوند مرا هم صدا کنند

البته شعر ها خیلی بودن ها ولی همه چیز رو که نباید زود هوا کرد .



 
نویسنده:  |  دوشنبه 87 اسفند 19  ساعت 12:50 صبح 

چند بیت شعر برای او

آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن
رم کردن و برگشتن و واپس نگریدن
پروانه زمن شمع زمن گل زمن آموخت
هم سوختن و ساختن و جامه دریدن
                                                            میلی ترکی
کهکشان پیچیده در گیسوی تو خورشید روی            
شب به شب گیسوی تو افتاده بر خورشیدِ روی
با ملائک هم سخن ، والا نشین مه ، مهربان
بدر کن ماه جمالت نقش زن بر آب جوی
                                                            خودم
توتولدو شیره جانیم سنین شوق وصالینده
گوتار یارب منی دردن پشیمانم گوناهیمله
                                                            خودم
 



 
نویسنده:  |  یکشنبه 87 اسفند 11  ساعت 3:46 عصر 

 سومین سال تولد وبلاگ

امروز دوسالگی وبلاگم تموم میشه به همین مناسبت یه آمار مختصری می نویسم که خالی از عریضه هم نباشیم .
دو سال پیش در چنین روزی شروع به نوشتن این وبلاگ کردم . البته قبل از اون تو سایت بلاگفا و میهن بلاگ هم وبلاگ نویسی می کردم.
تعداد پست: 97
که با تقسیم بر 24 ماه می شود چهار و خورده ای که تقریبا هفته ای یک پست .
تعداد بازدید کننده که میانگین هر روز سی و خورده ای نفر است . و بیشترین بازدید هم با 95 بازدید مریوط میشه به ماه مهر که روزش رو دقیقا یادم نیست .
پر پیام ترین یادداشت ، پیام برای یادداشت برای قربان با 8 پیام شما عزیزان بود .
خلاصه کلام هدف در راه بودن است . 

                                                                   آرام آرام می روم .



 
نویسنده:  |  چهارشنبه 87 بهمن 30  ساعت 4:13 عصر 

این مطلب رو چند روز پیش گذاشته بودم . اشتباها پاکش کردم ، حالا دوباره میذارمش .
هر بار که پلک می زنی ، دلم با سیم خاردار پلکت پاره میشه .

اونروز حوا از دنده چپ بلند شده بود.

زنده زننده است .

دلبسته دلشکسته است .



 
نویسنده:  |  چهارشنبه 87 بهمن 30  ساعت 3:38 عصر 

در عشق برگشتی در میان نیست ، هر چه در عشق از میان رفت انگار که هرگز نیوده است.
ارزش هر عشقی به معشوق است نه به عاشق.

زندگی تجربه حقیقت است.
زندگی سوء تفاهم بزرگی است که فهمیده نشده است.
زندگی می کنیم تا به زندگی معنا دهیم.

صدای گریه کودکان گرسنه نظم دروغین جهان را زیر سوال می برد.

تمدن مدرن هنر را به موزه ها رانده است.

شعار جوانی : هستم ، می خواهم ، می توانم .
شعار پیری : بودم ، دیدم ، نمی توانم .
                                                                              رامین جهان بگلو



 
نویسنده:  |  یکشنبه 87 بهمن 27  ساعت 5:41 عصر 
   1   2   3   4   5   >>   >

    همه دار و ندار پریشان
درآمد واقعی از اینترنت
آغازی جدید
آخرین سخن
داستان
اسلام امریکایی و اسلام ناب محمدی
کاریکلماتور 7
نه قانونی و نه منطقی
سبک عراقی
سبک خراسانی
[عناوین آرشیوشده]