« استادمون می گفت تومسایل علمی نباید خجالت کشید . » target="xml" content="namespace prefix = o ns = \"urn:schemas-microsoft-com:office:office\" /">?>
خُب در قسمت دوم ناگفته هایی ازداستان یوسف و زلیخا می خواهم به نکته هایی اشاره کنم که مطمئنا براتون جالب خواهد. فقط خواهشا متن رو به دقت بخونید که من مجبور بودم برای رعایت ادب ، بیشتر از این توضیخ ندم ولی اگه دقت کنین مطالب خوبی توی همین متن خواهید یافت .
الف ) بعد از اینکه عشق زلیخا به یوسف در دهان همه مردم افتاد ، زلیخا برای تبرئه خود ضیافتی برپا می کند و از زنان اشراف دعوت می کند تا در مهمانی شرکت کنند . در میهمانی به دست هر یک از آنان یک پرتقال و یک کارد تیزتر از معمول می دهد و بعد یوسف را به مجلس فرا می خواند . زنان به محض دیدن یوسف دستشان را می برند . قرآن می گوید «اَکبرنَهُ» که طبق گفته عموم مفسرین یعنی بزرگ و شکوهمند یافتند یا بزرگ شمردند او را . ولی واژه مبین زنان حایضه نیز هست و بنا به تعبیر الازهری که رازی آن را نقل می کند ، می بایست چنین ترجمه می شد:«زنان بی نماز شدند»(در لغت اکبارالحیض به معنی بی نماز شدن زن و منی آوردن مرد نیز آمده است) در واقع هیجانی که از دیدن یوسف به زنان دست داد ، چنان نیرومند بود که همه آن دلربایان دچار آشوبی جسمانی گشتند . تصور کنید که همه زنان مصر در خانه عزیز مصر گرد آمده اند و خون قاعدگی و عادت ماهانه از همگی روان است ! اما نتیجه مستقیم و طبیعی (تتمه ، ملازم) و جوابگو یا قرینه (ضامن ، کفیل) خونی که در زیر دامن جاری است ، خونی است که بر دست های بریده زنان ریخته است ؛ زیرا ستایششان در حق یوسف چنان بود که دیگر نه میوه های تقدیمی را از دستانشان ، و نه لبه تیز کارد را از پشت یا روی مقابلش تمییز دادند ! نماد بیش از آنکه ممکن باشد ، روشن و گویاست : پرتقال و کارد جایگزین مهرورزی شده اند که زنان آرزومند آن هستند . و این خواهش چنان قوی است که جمع آن دلربایان تنها با دیدار یوسف ، به اوج لذت در جماع می رسند . التذاذ اینجا از خصلت الهی و ملکی یوسف ناشی است .
ب) در جامع الستین آمده که روز عرضه یوسف در بازار برای فروش بیست و پنج هزار نفر جمع شده بودند و چهره وی را تماشا می کردند . در ادامه می نویسد که از جمع « خلقی بسیار در فتنه افتادند و چندین دختر ناهده ، به دیدار حسن یوسف ، حایض گشتند» که این مطلب هم موید قول مذکور در مورد الف است .
ج) احتمالا فیلم حضرت یوسف ساخته هالیوود رو دیده باشید . آنجا نشان میدهد: زلیخا در خواب عزیز مصر که شخصی بسیار خوش سیماست را می بیند . عزیز مصر از وی خواستگاری می کند . زلیخا از خواب بیدار می شود و بسیار متحیر می ماند . تا اینکه عزیز مصر از وی خواستگاری می کند و او ندیده قبول می کند . وقتی عزیز را می بیند و متوجه می شود که کسی که در خواب دیده بود او نیست ناراحت می شود ولی کار از کار گذشته است و او با زندگی جدیدش سازش می کند تا اینکه یوسف را می آورند و نزد او بزرگ می شود و او می فهمد که کسی که در خواب دیده بود همین یوسف است پس به او دل می بندد و تا آخر قصه . وقتی این قضیه رو دیدم خوشم اومد و به نظرم عقلانی هم اومد ولی در عقاید ما چنین چیزی ذکر نشده بود . حداقل من نشنیده بودم . بازهم یه خورده توی کتابهام گشت و گذار کردم و بعد یه تحقیق نسبتا کوتاه دیدم چرا تو کتابهای ما مسلمانان هم چنین چیزی ذکر شده . اصلا شاید هم اونها واسه ساخت اون فیلم به کتب ما مراجعه کردند . کتابهایی که کم هم نیستند .مثل یوسف زلیخای جامی یا حدائق الحدائق یا جامع الستین . همه این کتابها در خواب دیدن زلیخا مشترکند .