(طناب ) مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است. در آن لحظات سنگین سکوت، چاره ای نداشت جز اینکه فریاد بزند خدایا کمکم کن! - ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم؟ -البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی! وبه قول یکی از دوستان : اگه خدا تا لب پرتگاه بردت ،نترس ! یا گرفتت یا همون موقع پرواز رو یادت میده !
نویسنده: |
پنج شنبه 86 بهمن 4 ساعت 3:35 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
حتی چنار ساده تنها نفرین بر امتداد خیابان، نفرین به دختران هراسان
نویسنده: |
سه شنبه 86 بهمن 2 ساعت 1:20 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
خداوندا ! کیست که ساغر محبت از دست تو نوش کرد و حلقه بندگی دیگری در گوش کرد ؟! کدامین نرگس ، پای نیاز در چشمه تو شست و چشم شیفتگی به تو ندوخت ؟ خدایا ! کدامین کهکشان بر گرد تو گشت و واله و حیران تو نگشت ؟ عزیزا ! کدامین نیلوفر آبی به عشق تو سر فرا آورد و جاذبه مهر تو را دید و به برکه گریخت ؟ معشوقا ! کدامین انسان پیشانی عشق بر خاک ربوبیت تو سائید و شیرینی تو چشید و دل به دیگری سپرد ؟ دلبرا ! کدامین پروانه ، شعله های ملتهب جمال تو دید و به ظلمت پناه برد ؟ امیدا ! کدامین یوسف به عشق رویای تو آواره نگشت ؟ کدامین یوسف در زیر سر پناه تو به زلیخا پناه داد ؟ شاهدا ! کدامین موسی در کوره طور گداخته شد و حضور رقیب تو را دوام آورد ؟ ربّا ! کدامین مریم کلامی با تو گفت و لب از صحبت تو ننهفت ؟ شور آفرینا ! کدامین محمد در حرا صدای تو شنید و نلرزید ؟ و ما اکنون سی روز را به شوق تو روزه گرفته ایم . تهجد کرده ایم . امید داریم که در این روز عید ما را ببخشی و دست خالی از سفره کرمت نرانی ؟
نویسنده: |
جمعه 86 مهر 20 ساعت 2:22 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
قرآن به جز وصف علی آیه ندارد، اسلام به جز حب علی پایه ندارد، گفتم بروم سایه لطفش بنشینم ، دیدم که علی نور بود، سایه ندارد... شهادت مولای متقیان ، امیر مومنان ، علی عالی اعلی بر همه شما تسلیت باد.
نویسنده: |
پنج شنبه 86 مهر 12 ساعت 2:37 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
دین وجو دارد ، دیندار نه ! دل وجو دارد اما دلدار نه ! در هر چیز ، پاک و صاف و کامل وجود دارد ولی کمیاب است. در بچه گی همیشه صدایی به گوشم می رسید که می گفت : کمی کم کم کمی کم کم کمی کم . الان می این افراد و این اشخاص . این دین و این دین داری ؛ با روح من سازگار نیست ! همه جا ریا است و تزویر . همه مادی!. مال دنیا چشم همه را کور و گوش همه را کر کرده است . عاطفه چون بذر گندمی در خشکسالی پوسیده ! نمی دانم بگریم و یا بگویم ! یا حتی بنویسم ؟ خیلی نامردی است ! همه حرف می زنند و در عمل لنگ ! همه به فکر سود خود ، نه دین ، نه انسان ، نه خدا ، و نه آخرت ! همه مرده اند . ! هیچ زنده ای به چشم نمی خورد . همه جا نفرین! هیچ دعایی به گوش نمی رسد ! همه خوابیده اند ! هیچ بیداری نمی بینم ! زندگی مان شده است زندگی مورچگان ! زندگی مورچه نشاط ندارد . همیشه بار می کشد و اهتکار می کند . زندگی ما بدتر . همان بار را هم نمی کشیم ! چرا نشاط در زندگی ما نابود گشته است ؟ چرا رنگ و فرم صورت مردم نیز عوض شده است ؟ همه صورتها سیاه و سوخته یا سفید آماس کرده است ! فرم لباس بد ! موس سر افتضاح ! درون مضطرب ! اخلاقها تند و خشن ! کسی دنبال حسن و حسنه نیست ! عاطفه مرده است ! کسی رحم را به خاطر نمی آورد ! اگر کسی خوبی کند نه به خاطر خدا ؛ که به خاطر نیکی مقابل آن است ! نمی دانم ! هیچ چیز نمی دانم ! نمی دانم کدامین نفرین ما را گرفته است ! کدامین میوه ممنوعه ای بوده است خود خورده ایم و خبر نداریم ! دل بر که توان بست چو دلدار نباشد غم با که توان گفت چو غمخوار نباشد
نویسنده: |
جمعه 86 مرداد 26 ساعت 11:6 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|