این عکسی که دیدید مربوط میشه به یکی از جمعه هایی که رفتیم بالای کوه دو برادر صبحونه بخوریم . عکاسش منم . اون پسره هم که داره می خنده حسین مثبته .
این پسره دیروز روز آخر زندگی قبل از سربازی اش بود . ما هم چند نفر از دوستان جمع شدیم و براش یه مجلس تودیع گرفتیم و فرستادیمش خونه ی سربازی . من چند بیت شعر براش تقدیم کردم که گفتم بد نیست اینجا بنویسم . (شما هم حال کنید .)
عزیزان ساقی مجلس ز دست رفت
در میخانه غم را ببست رفت
در این میخانه آکنده از دود
همین دیروز بغل دستم نشست رفت
دلم در گوشه میخانه مانده
جدا از درد و رنج و ناله مانده
نه که چون می روی قلبم کبابه
بساط عشقمان بی پایه مانده
(آخه مرحوم خیلی آدم پایه ای بود)
این دوبیت رو هم از زبان خودش گفتم با تفوّض از ناصر فیض
یاران قرار نیست که بی ما صفا کنند
هر چیز را که زود نباید هوا کنند
پایان خدمتم چو گذارم به جیب پشت
مجبور می شوند مرا هم صدا کنند
البته شعر ها خیلی بودن ها ولی همه چیز رو که نباید زود هوا کرد .