نشسته بود رو صندلی چوبی پارک . تنها بود و دلتنگ . جوان ژولیده مویی نشست کنارش . سریع به اطراف نگاهی انداخت و آرام پرسید:«پنیر می خوای؟»
نویسنده: |
چهارشنبه 87 فروردین 14 ساعت 1:0 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|