مشتی خاک از گورستان متروک ذهنم آنجا که خاطراتت را کشتم برداشتم و بر آسمان شهرت پاشیدم باشد که تا ابد به نفرین من آسمانت خاکستری شود ... سکوت گورهای خفته در ذهنم را با بوسه ای تقدیم لبان شهرت می کنم تا همیشه غرق در سکوتی سرد و دهشت انگیز با لبان مهر و موم شده ی شهرت به دست من در خفقان تاریخیت بمیری ... تنها یک یادگار برایت به جا گذاشته ام طومار نفرینیم را که از میان دویست جنگ خونین بینمان به سلامت بیرون آوردم بردار و بر قلبت حک کن که این نفرین هر کجا که باشی آسمانت را خاکستری و زمینت را گورستان می کند چنانکه برای رسیدن لحظه ی مرگت دست دعا بلند کنی ... دیگر نه به نام خدا نه به نام مسیح ... به اسم مقدس و اعظم خودم لحظه های جان کندنت را به تو تقدیم می کنم نه کتاب مقدسی بر سینه ات می گذارم و نه حتی قر آنی را کتاب عشقم را با تو به خاک می سپارم باشد که شفاعتت کند به دوزخ ... تلقینت نمی کنم که نام خدا را به زیان بیاوری باید به آتش نام من بمیری !
نویسنده: |
شنبه 86 مرداد 27 ساعت 12:41 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|