چقدر وقت ما صرف آدامسهای بادکنکی شد. کامبیز خان دوست دارد پسرش را آلفرد صدا کتد .آلفرد فکر می کند از دماغ فیل افتاده است برای همین می خواهد به هندوستان پناهنده شود! گیتی گیتار را ترجیح می دهد . سوزی بی آنکه خجالت بکشد نامه بوی فرندهایش را برای مادرش می خواند. رادیو از ماووت می گوید مادرم آماده می شود به بهشت زهرا برود. امروز پسر همسایه مان شهید شد اما این باعث نمی شود که ساسان دوستانش را به قهوه و اسب سواری دعوت نکند و برای سگش بستنی نخرد. شاپور خان اما عاشق فیلمهای سرحپوستی ست و این را از افتخاراتش می داند که در امریکا ، همبرگر را درست تلفظ می کرده است. شاپور خان به مشتری هایش سیگار وینستون تعارف می کند. و مطمئن است که قیمت سکه و طلا پایین نمی آید. او فکر می کند هنوز هم خرمشهر دست عراقیهاست! و چقدر خوشحال است که پسرش را معاف کرده اند. به خانه بر می گردم تلویزیون دعای نامها و نشانه می خواند بعضی اوقات خاموشی هم چیز بدی نیست. امسال به ساعتهای کاسیو اطمینان کردیم و نماز صبحمان قضا شد ! بیا به آفتابی نهج البلاغه برگردیم چرا نهج البلاغه را جدی نمی گیریم؟ مولا ویلا نداشت معاویه کاخ سبز داشت پیامبر به شکمش سنگ می بست امام سیب زمینی می خورد البته به شما توهین نشود بعضی برای جنگ شعار می دهند و خودشان از جاده شمال به جبهه می روند. قسمتهایی از شعر مولا ویلا نداشت علیرضا غزوه ( فکر میکنی من جای نقطه ها و بقیه علامتها رو نمی دونم )
نویسنده: |
شنبه 87 مهر 13 ساعت 6:13 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|